کرانه هایِ اُمید
فروغ ازلندن فروغ ازلندن

     انتحار درشهرِما
تا بکی با دُشمن میهن تبانی میکنی
خونِ مردم را نثارِ یارِ جانی میکنی
درلباسِ میش تُخمِ گوسفندان کنده اند
دایما از خیلِ گرگان قدردانی میکنی
آن رسولانِ دیارِانتحاروکُشت وخون
بارها خوانده برادر،مهربانی میکنی
ازبرای خود زَرومالِ جهان اندوخته
بی نوا دلسرد از این دارفانی میکنی
طشتِ بدنامی ما هرروزمی اُفتدزِبام
مفسدین درهرکجایی  پشتبانی میکنی
دردفاعِ هرجنایت کار،آستین بَرزنند
گه حمایت ازمن وگاه ازفلانی میکنی
لاف ازقانون ونظم واقتدارِکشوراست
پاگذاشته رویِ قانون حکمرانی میکنی
انتحار درشهرِ کابل فتنه برپا می کند
 درمیانِ آتش و خون کامرانی میکنی
وعده ها پوقانه واروهریکی بی اعتبار
بارها  بر وعده هایت ناجوانی میکنی
تابِ چال ودورِ فیلت را نداردهریکی
کِشت میگویی مگرماتِ نهانی میکنی
ازفروغ طاعت وتقوا بهرجا لاف ها
صحبتِ پُرطمطراق وناگهانی میکنی
            23/6/2013


وطن بسانِ تو ازاین و آن دل سَردم
خدا گواست زِهردردِ تو پُر ازدردم
نگفتی؟ تابکی ازدور ترا نظاره کنم
بخاکِ اجنبی بیمارو رَنگ ها زردم
نموده ترکِ تو، اما تویی بباورِ من
بدامنِ تو درآن آب و خاک پَروردم
هزاربار نهم سر به پایت  ای میهن
اگر نمایی مرا ،بارها زِخود طردم
بپاسِ آنهمه الطافِ پاکت ای مادر
بخاکِ پاکِ تو آخر دوباره بَرگردم
زمانه با من اگر کجروی نمود اما
گمان مدار که من آن چنان نامردم
فروغ کشورم ودرکرانه هایِ امید
همیشه در پیِ آزادیِ تو مِی گردم
           18/6/2013
  
  باتقدیم احترام







June 23rd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان